سبک زندگی

عروسی به رسم قدیم

سبک زندگی
با تمام شدن ماههای حرام و شروع ماه ربیع الاول و ماههای عادی سال جشنهای عروسی و عقد و نامزدی و بله برون و شیرینی خورون هم شروع می‌شد. در روستاها شروع مراسم عروسی از حموم عمومی آبادی که معمولاً نزدیک میدان ده بود، شروع می‌شد. ساز و دهل محلی بود؛ بادی و کوبه‌ای، سرنا و تنبک.عروسی شروع می‌شد با : گل در اومد از حموم ، سنبل در اومد از حموم ، ماه داماد را بگید عروس در اومد از حموم و ...

عروسی به رسم قدیم

با تمام شدن ماههای حرام و شروع ماه ربیع الاول و ماههای عادی سال جشنهای عروسی و عقد و نامزدی و بله برون و شیرینی خورون هم شروع می‌شد.

در روستاها شروع مراسم عروسی از حموم عمومی آبادی که معمولاً نزدیک میدان ده بود، شروع می‌شد.

ساز و دهل محلی بود؛ بادی و کوبه‌ای، سرنا و تنبک.عروسی شروع می‌شد با : گل در اومد از حموم....... سنبل در اومد از حموم....... ماه داماد را بگید عروس در اومد از حموم و...

شکلات و بادوم کاغذی و نقل و آبنبات بود که خواهر و مادر آقا داماد می‌ریختن روی سر جماعت.

جوان‌ها با ترکه بازی و چوب بازی مجلس را شلوغ می‌کردند

بعد هم عروس کِشون با سلام و صلوات با دود اسفندو نمک، نقل ونبات، شروع می‌شد .با دایره و تنبک وسرنا می‌رسیدن در خونه دوماد. آنوقت بره ای پیش پای آنها قربانی می‌شد.

با تموم شدن روز؛  دَم غروب آفتاب دیگه بزن بکوب هم تعطیل می‌شد تا فریضه نماز ادا بشه.

بعد شام، باتراشیدن سر، بزرگترا کمر همت می‌بستن و شاباش در خوری را تقدیم داماد می‌کردن .

جزو بعضی عروسی‌ها تعویض لباس داماد هم بود. جوونا حلقه می‌بستند دور داماد و آواز می‌خواندند و باز هم پخش شکلات و نقل و نبات .

وقتی که شب می‌گذشت و وقت خداحافظی مهمونها می‌رسید، این آواز شنیده می‌شد: یار مبارک بادا ...این یار کیه که می‌رود سربالا... دستش نزنید شاخه گل رعنا را....

 همه بودند :

در گذشته نه چندان دور تا همین سی - چهل سال پیش خیلی‌ها ازدواج و برپایی سور سات عروسی رو ساده می‌گرفتند.اون زندگی در یک اتاق مجاور خانواده پدر و مادر .

عروسی‌های قدیم کم خرج بودند؛  به دور از بریز و بپاش‌ها و اسراف‌های امروز حرمت‌ها حفظ می‌شد، تا حد امکان مجالس زنانه و مردانه جدا از هم بودند. مراسم به موقع تمام می‌شد و مزاحمتی برای همسایه‌ها نداشت.

هرکسی با وسایل ساده حتی با لگن ضرب می‌گرفت و ترانه‌های اصیل محلی را زمزمه می‌کرد. از موسیقی‌های گوشخراش غربی خبری نبود. بیشتر افراد فامیل در برپایی مراسم مشارکت و همکاری می‌کردند. از پاک کردن برنج و مرغ و سبزی و شکستن قند گرفته تا پخت غذا و سفره انداختن و شستن ظروف.

آداب و رسوم رعایت می‌شد، آیین‌ها و رسومی که از سالیان سال از آبا و اجدادمان به جا مانده بود. به چند عکس خانوادگی که معمولاً توسط افراد محرم یا عکاسی مورد اعتماد گرفته می‌شد، بسنده می‌کردند.

مراسم ازدواج قدیم شامل عقدکنان و جشن عروسی که عمدتاً به صورت همزمان بود، پس از گفت و گوهای اولیه، بزرگ‌ترهایی از خانواده‌های دو طرف در خانه‌پدر عروس جمع می‌شدند تا در مورد مهریه به توافق برسند.

پس از آن، زمان عقدکنان و عروسی تعیین می‌شد. در زمان تعیین شده خانواده‌عروس سفره‌‌عقد را در منزل می‌چیدند و بزرگ‌ترهای خانواده‌داماد با تهیه قند و نبات و نقل و پارچه و چیزهای دیگری که در سینی‌های بزرگ خنچه روی سر به منزل پدر عروس می‌رفتند و در آنجا با حضور بزرگان قوم، توسط روحانی و معتمدان خانواده یا محل، صیغه‌عقد بین عروس و داماد جاری می‌شد.

عصر روز عقدکنان هم عروس به محلی در مجلس زنانه آورده می‌شد تا همه او را و همچنین جهیزیه او را که در جایی از همان مجلس چیده شده بود، ببینند.

هنگام شب، پس از پذیرایی، عروس را با پای پیاده به خانه‌داماد می‌بردند و در این عروس‌کشانی هر از چندگاهی هر یک از اقوام دور یا نزدیک داماد، کادو یا هدیه‌ای در قالب یک سفر زیارتی یا یک قطعه زمین یا چیزی دیگر را با عنوان پاانداز به عروس پیشکش می‌کردند تا عروس به خانه داماد برسد.

در این مراسم اغلب وقتی به کوچه‌ای باریک می‌رسیدند، جمع می‌ایستادند و این ترانه معروف را می‌خواندند: "این کوچه تنگه؟ بله، عروس قشنگه؟ بله، دست به زلفاش نزنید، مروارید بنده. بله، بادا بادا مبارک بادا، ای یار مبارک بادا. "

در مورد نشان دادن جهیزیه‌عروس هم آنچه در وسع پدر و مادر عروس بوده و قبلاً تهیه کرده بودند، در محلی منظم چیده می‌شد تا به نمایش بازدیدکنندگان درآید و در آخر پس از صرف شربت و شیرینی همگی خانه‌داماد را ترک گفته، فقط عروس و داماد و یکی دو نفر از نزدیکان خانواده عروس و داماد می‌ماندند.

خرید عروسی در بازار توسط خانواده‌داماد و عروس انجام می‌شد و با توجّه به وسع داماد مقداری طلا و جواهر و لباس خریده می‌شد چیزی که خیلی جلب توجّه می‌کرد، ظروف مسی سنگین وزن در جهاز بود.

 قهر معنا نداشت :

زنان قديم براي اين که از میزان نظافت عروس بدانند، سعي مي‌کردند به بهانه‌های مختلف با او روبوسي کنند و حتي گاهي سوزن و نخي به او مي‌دادند تا برايشان سوزن را نخ کند.

در گذشته پسرها با خانواده خويش زندگي مي‌کردند تا پس از آن که کسب و کارشان رونق گرفت، با تهيه منزل، از آن‌ها جدا شوند .

براي مراسم عروسي، لباس عروس را از خانه داماد با زرق و برق، شاخه نبات و حنا مي‌آوردند و عروس را به حمام مي‌بردند. پس از انجام مراسم، خواهر عروس حنا بر مي‌داشت و به داخل حنا، يک گوشواره، دستبند يا کشکول را با سنجاق به چارقد مي‌زد و عروس هم دستش را بالاي سرنگه مي‌داشت و خواهر داماد طلا را داخل حنا و بالاي سر عروس مي‌گذاشت.

در آن زمان پدر و مادر عروس از دخترشان حمايت نمي کردند و هنگام عقد به او مي‌گفتند که با لباس سفيد به خانه بخت مي‌رود و بايد با لباس سفيد هم بيرون آيد، به همين دليل اين موضوع دخترها می‌دانستند که با هر مشکل کوچک و پيش افتاده اي راهشان را به سوی خانه پدری کج نکنند .

اگر روزی دختر به حال قهر به خانه پدرش مي‌آمد، هيچ يک از اعضاي خانه او را حمايت و پشتيباني نمي کردند و از او مي‌خواستند که وقتي شوهرش به دنبال او آمد، با او به خانه برگردد.

شب به یاد ماندنی :

آقاجان داده بود باغچه‌های کنار حیاط را پوشانده بودند.آن حوض بزرگ آبی وسط که هر روز تابستان را با آبتنی در آن می‌گذراندیم خراب شد و فقط ماند آن حوض نقلی سه طبقه سفارش داد تمام حیاط را از کرایه چی میز و صندلی آوردند و کنار هم چیدند.

ریسه‌های رنگی را هم غلام؛  که تازه دو سه ماهی برقکاری را کنار دست شوهر خاله اش یاد گرفته بود به سفارش آقاجان آماده کرد.به این شرط که بعد هم آقاجان برود به جای پول دیوار کاهگلی خانه شان را تعمیر کند.

با بله گفتن طاهره به آقا رضا؛  پسر عمو، خیال آقاجان هم راحت شده بود که حتی اگر دخترش را راهی غربت می‌کند می‌تواند گهگاهی به همین بهانه سری به تهران و خانه مش ممد بزند.مجلس آن شب که تمام شد مینی بوس اکبر پسر دایی آقاجان پر شد از اقوام کوچک و بزرگی که سالی دوازده ماه هم نمی دیدیمشان.

کمپرسی علی سیم ریز؛  دوست صمیمی آقاجان هم شد محفل خصوصی خانواده عروس؛  من، مادر، آقاجان و دو خواهر و برادرم. تمام طول راه علی آقا فلاشر می‌زد و آواز می‌خواند.جمع خودمانی مینی بوس اکبر هم هر از گاهی خودش را به نیسان آبی رنگ  آقا داماد و عروس خانم می‌رساند و با صدای گوشخراش یک بوق محفل خصوصی شان را به هم می‌زد.

از آن سال تا امروز 37 سال می‌گذرد.حالا آقاجان، دوستش علی آقا سیم ریز، اکبر و خیلی‌های آن جمع توی اتوبوس نیستند اما خاطره آن شب و همراهی شان برای ما باقی است. 

عروسی به رسم قدیم :

آن وقتهای خیلی دور، دختر و پسر تا موقع بله برون و عقد همدیگر را نمی دیدند و نمی شناختند.اول مادر و خواهر بزرگتر پسر به بهانه یک لیوان آب می‌رفتند در خانه دختری که نشان کرده بودند. اگر می‌پسندیدند فردای همان روز با یک بزرگتر دیگر می‌رفتند خواستگاری و اجازه می‌گرفتند که روز سوم داماد را ببرند تا دختر را ببیند.دیدن دختر هم مراسمی داشت. باید داماد این سر حیاط می‌ایستاد تا دختر با چادر سفید از آن سوی حیاط عبور کند و پسر یک نظر دختر را ببیند. یک بار هم برای پسر همین کار را می‌کردند تا دختر او را از پشت پنجره نگاه کند.به تفاهم رسیدن قبل رفتن خانه شوهر مربوط به عروس و داماد نبود این بزرگترها بودند که با هم به تفاهم می‌رسیدند.بعد یک شب خانواده داماد برای گرفتن جواب با شیرینی و کله قند و یک انگشتر می‌رفتند خانه خانواده عروس. در این شب بزرگترها حرفهایشان را می‌زدند و کله قند را می‌شکستند و شیرینی می‌خوردند و انگشتر را دست دختر می‌کردند.

اولین جمعه بعد از عقد داماد علاوه بر گذاشتن پول نقد زیر بالش عروس از او می‌پرسید چه چیزی لازم دارد تا جمعه بعد برایش بخرد. موقع عروسی هم حنا بندان رسم همه نبود اما واقعا هفت شب مراسم بود.بعد عروس را که می‌بردند خانه داماد سه متر مانده به داماد اناری پرت می‌کردند طرف عروس و بقیه دستهایشان را بالا می‌بردند تا به عروس نخورد این انار شگون داشت و عروس آن را با خود به خانه بخت می‌برد. واقعا عروس با رخت سفید می‌رفت خانه بخت و تا آخر عمر هم می‌ماند.

یادتونه بچه بودیم :

  • یادتونه بچه بودیم دو تومنی رو که باهاش یه دونه نون می‌دادن می گذاشتیم زیر کاغذ کاهی و با یه مداد مشکی روش رو سیاه می‌کردیم تا عکسش بیفته روی کاغذ و بعد کلی ذوق می‌کردیم.
  • یادتونه صبح‌های جمعه و آدمایی که با بقچه و بچه‌های قد و نیم قد راهی حمام عمومی می‌شدن.
  • یادتونه حتی اگه توی هر مجلسی آب خوردن نبود حتما یه جای سیگاری اونهم از جنس ملامین باید کنار ظرف میوه خوری قرار می‌گرفت.
  • یادتونه چقدر با آدامس هایی که به شکل سیگار به بازار اومده بود ژست می‌گرفتیم.
  • یادتونه وقتی می‌خواستیم فوتبال بازی کنیم یک قانون نانوشته همیشه می‌گفت اونی که از همه چاقتره همیشه دروازبانه.
  • یادتونه مسابقه با تیم کوچه بغلی مثل لشکر کـشی هیتلر به لهستان بود.
  • یادتونه وقتی سه نفری پشت نیمکتای شکسته و کهنه می‌نشستیم سر اینکه کی اول میز بشینه دعوا بود؟
  • یادتونه وقتی دفتر مشق مون به آخرهاش می‌رسید برای اینکه زودتر یه دفتر نو برامون بخرند کلمات رو دو سه برابر بزرگتر از قبل می‌نوشتیم.

سراسر نت

بخوانید

بهترین مطالب